چه دنیای عجیبیه ... اینکه دلم تورو میخاد
دل تو با کسه دیگست ... دوست نداره منو زیاد
یکی تو زندگیته و ... بودن من اضافیه
گاهی میپرسی حالمو ... همین که باشم کافیه
فرض کن که هیچکی اسممو ... کنار اسمت نیاورد فرض کن تو این بازی یکی ... نفهمیدو یکی برد
بد نیست اگه فکر منو ... بیرون بریزی از سرت
شاید میخای بهم بگی ... دیگه نیام دورو برت
خیلی چیزا هست که دیگه ... نیمه تموم مونده حالا
خیلی چیزارو نمیشه ... بهش بگی یه اشتباه
فرض من که هیچ وقت منو تو ... هیچ جای دنیا ما نشد
فرض کن که هیچ صبحی چشام ... تو چشمای تو وا نشد
فرض کن که هیچکی اسممو ... کنار اسمت نیاورد
فرض کن تو این بازی یکی ... نفهمیدو یکی برد
بد نیست اگه فکر منو ... بیرون بریزی از سرت
شاید میخای بهم بگی ... دیگه نیام دورو برت
کم کم واسه ترانه هات ... واسه تموم لحظه هات
به فکر قافیه های تازه باشی بد نیست
پس میکشم پامو از این مثلث ... قلب تو راه قلبمو بلد نیست
حتی شمارش معکوس ثانیه ها هم راه به جایی نبرد...
به صفر رسیدم ولی بی تو بودن باز هم ادامه داشت
برای آخرین بار شمارش معکوس را شروع می کنم
و این بار
اگر نیامدی مثل همیشه
باز
از اول می شمارم
من ميتوانم خوب , بد , خائن , وفادار , فرشتہ خو يا شيطان صفت باشم..
من ميتوانم تو را دوست داشتہ باشم يا از تو متنفر باشم..
من ميتوانم سكوت كنم , نادان و يا دانا باشم , چرا كہ من يك انسانم , و اينہا صفات انسانے است , و تو هم بہ ياد داشتہ باش من نبايد چيزے باشم كہ تو ميخواهے ؛ من را خودم از خودم ساختہ ام , تو را ديگرے بايد برايت بسازد ؛ منے كہ من از خود ساختہ ام آمال من است , تويے كہ تو از من ميسازے آرزوهايت و يا كمبودهايت هستند ؛ لياقت انسانہا كيفيت زندگے را تعيين ميكند نہ آرزوهايشان و من متعہد نيستم كہ چيزے باشم كہ تو ميخواهے و تو هم ميتوانے انتخاب كنے كہ من را ميخواهے يا نہ , ولے نميتوانے انتخاب كنے كہ از من چہ ميخواهے..
ميتوانے دوستم داشتہ باشے همينطورے كہ هستم , و من هم..
ميتوانے از من متنفر باشے بے هيچ دليلے , و من هم..؛ چرا كہ ما هر دو انسانيم ؛؛ اين جہان مملو از انسانہاست ؛ بنابراين اين جہان ميتواند ھر لحظہ مالك احساسے جديد باشد..
تو نميتوانے برايم به قضاوت بنشينے و حكمے صادر كنے , و من هم..؛ قضاوت و صدور حكم تنہا بر عہدۂ نيرو ماورايے خداوند است..
دوستانم مرا همينطور مييابند و ميستايند..
حسودان از من متنفرند ولے باز ميستايند..
دشمنانم كمر بہ نابوديم بستہ اند و بازهم ميستايندم ؛ زيرا كہ من اگر قابل ستايش نباشم نہ دوستے خواهم داشت , نہ حسودے و نہ دشمنے و نہ حتے رقيبے..؛ من قابل ستايشم , و تو هم..
اگر ديدہ ات بہ اين دست نوشتہ افتاد بہ خاطر بياور كہ آنہايے كہ هر روز ميبينے و مراودہ ميكنے همہ انسان هستند و داراے خصوصيات يك انسان ؛ با نقابے متفاوت , اما همگے جايزالخطا..؛
نامت را انسانے باهوش بگذار اگر انسانہا را از پشت نقاب هاے متفاوتشان شناختے..! - و يادت باشد كہ كارے نہ چندان راحت است
آمدم من به کنارت به میان دل آن کوچه خلوت
پشت پیچ همه عطر گل یاس و تن آن کوچه خلوت
نبش هر کوچه هراس دل من بود و همان کوچه خلوت
و تو با سینهء لغزنده و من با دل حسرت بدل کوچه خلوت
قطره های عرق از چهره عاشق همه روی تن آن کوچه خلوت
همه عطر تن تو پیچک جانم به میان تن آن کوچهء...... خلوت
رفتی و گفتی و عاشق همه جا هست در این کوچه خلوت
به تمنای دلی یا که نگاهی به میان تن آن کوچهء خلوت
روز و شب من به میان همه حیرانی آن کوچه خلوت
و تو با سایه جانت به عبوری ز همان کوچه خلوت
خاطره داغ لبم بود به لبها و تن کوچه... خلوت
همه اخگر حسم به میان نفس کوچه خلوت
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خالی سفرمونو پر از شقایق میکنه
واسه موجهای سیاه دستا رو قایق میکنه
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
همیشه غایب من زخمامو مرحم میذاره
همیشه غایب من گریه هامو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
ایینه ها سیا بشه کور بشه چشم ستاره
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خشم این پنچره خسته همیشه غایبه
کلید صندوق در بسته همیشه غایبه
نعره اسب سفید قصه مادر بزرگ
بهترین شعرای سر بسته همیشه غایبه
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
رو به روی من و چشمات
انتظار یه چراغه
زیر سقفی که نجیبه
فرصت بوسه چه داغه
آینه های مهربونی
تو به تو تا بی نهایت
شونه هامون جای قضه
سرامون گرم رفاقت
کاشکی چشمات مال من بود
با یه رنگ عاشقونه
بغضمو بغل بگیری
با یه چشمک ، یه بهونه
کاشکی چشمات مال من بود
کاشکی چشمات مال من بود
روبه روی من و چشمات
اتفاقی پا به ماهه
چشمای تو سهم عشقه
چشمایی که سر پناهه
بوی عطر پیرهن تو
برد هوش از عطر شب بو
به نگاه تو حسود
چشمای قشنگ آهو
کاشکی چشمات مال من بود
با یه رنگ عاشقونه
بغضمو بغل بگیری
با یه چشمک ، یه بهونه
کاشکی چشمات مال من بود
کاشکی چشمات مال من بود
سمت و سوی وسعت تو
سمت و سوی آسمونه
حرف بارون با تنت نیست
حرف تو رنگین کمونه
داشتن تو یه قراره
بین قلب من و دریا
شور شعر و شوق شعری
دیدنت وقت تماشا
کاشکی چشمات مال من بود
با یه رنگ عاشقونه
بغضمو بغل بگیری
با یه چشمک ، یه بهونه
کاشکی چشمات مال من بود
کاشکی چشمات مال من بود
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست ، نفسی نیست
در خانه کسی نیست,
نکن امروز را فردا
بیا با ما که فردایی نمی ماند
که از تقدیر و فال ما
در این دنیا کسی چیزی نمی داند
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا
دلم افتاده زیر پا
بیا ای نازنین ای یار
دلم را از زمین بردار
در این دنیای وانفسا
تویی تنها ، منم تنها
نکن امروز را فردا ، بیا با ما ، بیا تا ما
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در این دنیای نا هموار
که می بارد به سر آوار
به حال خود مرا نگذار
رهایم کن از این تکرار
آن کهنه درختم که تنم غرقه ی برف است
حیثیت این باغ منم
خار و خسی نیست
مسافر خسته ی من بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آیینهها به انتظار نشسته بود
میخواست که از اینجا بره اما نمیدونست کجا
... دلش پر از گلایه بود ولی نمیدونست چرا
دفتر خاطراتشو ، رو طاقچه جا گذاشت و رفت
عکسای یادگاریشو ، برای ما گذاشت و رفت
دل که به جاده میسپرد کسی اونو صدا نکرد
نگاه عاشقونهای برای اون دعا نکرد
حالا دیگه تو غربتش ستاره سر نمیزنه
تو لحظههای بیکسیش پرنده پر نمیزنه
با کوله بار خستگی ، تو جادههای خاطره
مسافر خسته من ، یه عمره که مسافره...
ایا ميدانيد تخته نرد چگونه و توسط چه کسي ابداع شد و چه فلسفه زيبا و عبرت آموزي در پس آن نهان است؟ تخته نرد توسط بزرگمهر ابداع شد و اما داستان پيدايشش:
در زمان پادشاهي انوشيروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «ديورسام بزرگ» براي سنجش خرد و دانايي ايرانيان و اثبات برتري خود شطرنجي را که مهره هاي آن از زمرد و ياقوت سرخ بود، به همراه هدايايي نفيس به دربار ايران فرستاد و «تخت ريتوس» دانا را نيز گماردهء انجام اين کار ساخت. او در نامهاي به پادشاه ايران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستيد، دانايان شما نيز بايد از دانايان ما برتر باشند.. پس يا روش و شيوهء آنچه را که به نزد شما فرستادهايم (شطرنج) بازگوييد و يا پس از اين ساو و باج براي ما بفرستيد». شاه ايران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هيچ يک از دانايان در اين چند روز چاره و روش آن را نيافت، تا اينکه روز چهلم بزرگمهر كه جوانترين وزير انوشيروان بود به پا خاست و گفت: «اين شطرنج را چون ميدان جنگ ساختهاند كه دو طرف با مهره هاي خود با هم ميجنگند و هر كدام خرد و دورانديشي بيشتري داشته باشد، پيروز ميشود.» و رازهاي کامل بازي شطرنج و روش چيدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. پس از آن «تخت ريتوس» با بزرگمهر به بازي پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ريتوس پيروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ريتوس را به نزد خود خواند و وسيلهء بازي ديگري را نشان داد و گفت: اگر شما اين را پاسخ داديد ما باجگزار شما مي شويم و اگر نتوانستيد بايد باجگزار ما باشيد.» ديورسام چهل روز زمان خواست، اما هيچ يک از دانايان آن سرزمين نتوانستند «وين اردشير» را چاره گشايي کنند و به اين ترتيب شاه هندوستان پذيرفت كه باجگزار ايران باشد.
تخته نرد : کره زمين
30 مهره : نشان گر 30 شبانه روز يک ماه
24 خانه : نشانگر 24ساعت شبانه روز
4 قسمت زمين : 4 فصل سال
5 دست بازي: 5 وقت يک شبانه روز
2 رنگ سياه و سپيد : شب و روز
هر طرف زمين 12 خانه دارد : 12 ماه سال
زمين بازي : آسمان
تاس: ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها : گردش ايام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمين: حرکت انسان ها (زندگي )
برداشتن مهره در پايان هر بازي : مرگ انسان ها
اعداد تاس :
1 : يکتايي و خداپرستي
2 : آسمان و زمين
3 : پندار نيک ؛ گفتار نيک ، کردار نيک
4 : شمال ، جنوب، شرق، غرب
5: خورشيد ؛ ماه ، ستاره ، آتش ، رعد
6 : شش روز آفرينش
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد.شوهرش میگوید چرا؟
ما که زندگی خوبی داریم.از زن اصرار و از شوهر انکار.در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد ، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را.
تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی . زن با کمال میل میپذیرد.در دفتر خانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده . زن میپذیرد."چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی. زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟ مرد با آرامی گفت :آری . زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم. مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامهای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: " فکر میکردم احمق باشی ولی نه اینقدر. نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود.تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد . صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریههای سنگینشان نجات یابند
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آقا سعید ۲ و آدرس agasaeed2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.