آقا سعید 2
دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 12:36 قبل از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
جنس دلای ادما این روزا سخت و سنگیه فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه


 


آرام شکستم...!!!
آرام شکستم از دوری و فراقت ...
آرام تر از مستی رویای شبانه که دمی با تو بمانم...
آرام شکستم که مبادا دل بارانی تو غصه سر آید...
مبادا دمی از عشق نگویی...
دمی از مهر نخوانی...
آرام شکستم و هیچ نگفتم از درد دل و آه شبانه ام...


اوج دلتنگی وقتیه که
نه میتونی صداشو بشنوی،نه میتونی ببینش

 

 

بقیه در ادامه مطلب

 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, :: 11:32 قبل از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

 
 
 
نه عاشق بودم و نه الوده به افکار پلید.........
من به دنبال نگاهی بودم که مرا
از پس دیوانگی ام می فهمید......
و خدا می داند ....
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود


یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 1:28 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

من

در خوردن یک سیب

مانده ام.

حوصله ی گناه را هم ندارم حتی

با تو..

 

 

 

چه دلمان بخواهد ،
چه دلمان نخواهد ،

خدا یک وقتهایی دلش نمی خواهد ما چیزی که دلمان می خواهد را داشته باشیم.

 

 

 

 

بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 9:54 قبل از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

 

اینجا زمین است!
رسم آدم هایش عجیب است ...
اینجا گم که می شوی به جای اینکه دنبالت بگردند ،فراموشت می کنند!!!


 

 

 
خسته ام از دروغ!

خزان زده ام از رفاقت!

زخم خورده ام از عشق!
......
در این کویر بی کسی نیست همراهی که بگوید:

آشنا: چه غریب افتاده ای!!

 

 

 
 
 
بعـــضی دروغ ها آنقـــدر قشنگند

کــه دلت میخواهد بـــاورشان کنی.. !


"تـــو"...


قشنــگ ترین دروغ زنـــدگی من بودی...

هنـــوز باورت دارم...

 

 

 

آدم فهميده اي بود
خوب مي دانست کجاها خودش را به نفهمي بزند
 
 
 

 
 
 

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:, :: 9:53 قبل از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

 
 
 
گفتم بــــا دلـــــــم بازی نكن
ببـــيـــن
خرابـــــش كـــــردی!
ديگـــه عاشـــــــق نمـــــی شه!!!

 

 

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: 4:16 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

 

آیا شیطان وجود دارد؟ و آیا خدا شیطان را خلق کرد؟
خدا و شیطان
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند.
 
آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟
 
شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
 
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
 
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
 
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است"
 
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
 
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"
 
استاد پاسخ داد: "البته"
 
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
 
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "
 
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
 
مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
 
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
 
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
 
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"
 
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم.... او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."
 
و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.
 
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 11:30 قبل از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

بزرگترین لذت در زندگی ، انجام کاریست ، که دیگران میگویند” نمیتوانی انجام بدهی ” .

 

 

 

دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به

دخترش گفت: «عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت:

> «نه بابا، تو دستِ منو بگير..» پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد:چه فرقی

میکنه؟!!!!!؟؟؟؟

دخترک جواب داد: «اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که

من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر

اتفاقي هم که بيفوته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»

در هر رابطه ی دوستی ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست، به عهد و پیمان هاش هست. پس دست کسی روُ که دوست داری رُو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رُو بگیره.

 

 

 

خوشبختی ام را گم گرده ام

توی کوله پشتی دوران 17 سالگی

لای کتابهای نخوانده دبیرستان

کنار باجه تلفنی که مهربانتر از هر همراه اول و آخری بود

و تمام کسانش در دسترس

... ... و شاید پشت نگاه تو

که یادم نیست در کدام اصلی یا فرعی گمت کردم

اصلا چه فرقی میکند؟!!

بازی کسل کننده ایست خوشبختی

میخواهم از اینجا تا تمام زندگیم را آدامس بجوم

و گاهی پوزخند به هر آنچه که شما خوشبختی می نامیدش

 

 

بودن با كسي كه دوستش نداري و نبودن با كسي كه دوستش داري همه اش رنج است پس اگرهمچون خود نيافتي تنها باش مثل خدا..

 

 

 

                                         بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, :: 3:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

 

خُدایآ، از تـو مُعــجـزه میخـوآهــَم...

مُعــجـزه ای بزرگـــ در حَد خُدا بودَنـــت،

تو خود بِــهـتَر میدآنـی

" معجـزه ای که اشکـ شوقـم را جاری کـند "

نا اُمـید نیسـتـَم خـُـدا ... دلـــتــنگــَم...

 

 

 

نقاش نیستم ...

ولـــی دلم برات پر می کشه بی وجدان ...

 

 

 

بعضــي ادم ها نقــش

صِفـــــر رو بازي ميكنن تو زندگــــي ...

اگه ضـــرب بشن تو زندگيت ، همه چيــزت رو از بيـن ميبـــرن

 

 

 

خدایــــا !
تا خـِـــر خـِــره پـــر از تنهایی ام
مرســـی
دیگـــر میـــل نـــدارم،
سیــــــــــــرم

 

 

خوشبختی را در همین لحظه باور کن لحظه ای که دلی بیاد توست

 

                                                            بقیه در ادامه مطلب

 

 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 3:8 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
اول آشناییمون حرفا چه شاعرانه بود
نگاه تو تو چشم من چه پاک و صادقانه بود
اول آشناییمون عزیز و دردونه بودم
به چشم مست و عاشقت
گوهر یکدونه بودم
حالا چی هستم واسه تو
حالا کی هستم واسه تو
یه جام خالی از شراب
شکستنی مثل حباب...!!!
 
 
 
---------------------------------------------------------------
 
 
 
نگاه کُن
که غم درون دیده‌ام چگونه قطره قطره آب می‌شود
چگونه سایۀ سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می‌شود
نگاه کُن
تمام هستی‌ام خراب می‌شود
شراره‌ای مرا به کام می‌کشد
مرا به اوج می‌بَرد
مرا به دام می‌کِشد
نگاه کُن
تمام آسمانِ من پُر از شهاب می‌شود

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده‌ای مرا کنون به زورقی
ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دل‌نواز من
ببر به شهر شعرها و شورها

نگاه کُن
که موم شب به راه ما چگونه قطره قطره آب می‌شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای‌لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می‌شود
به روی گاهواره‌های شعر من
نگاه کُن…
تو می‌دمی و آفتاب می‌شود...

فروغ فرخ‌زاد
-----------------------------------------
 
دیگـــر تمام شُد آرزوهـایم را گذاشتم درون ِ کوزه و دارم بـا آبَش قرص هـای اعصابم را میخورم..!
---------------------------------------------------
 
میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت با عشقت فکر کنی .. اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت .. ولی چند لحظه بعد ... شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند
---------------------------------------------------------
بقیه در ادامه مطلب
 
 
 
 


ادامه مطلب ...
دو شنبه 11 بهمن 1390برچسب:, :: 2:50 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
بر گور لیلی-دیوان دیوار -فروغ

آخر گشوده شد ز هم آن پرده هاي راز

آخر مرا شناختي اي چشم آشنا

چون سايه ديگر از چه گريزان شوم ز تو

من هستم آن عروس خيالات ديرپا



چشم منست اينكه در او خيره مانده اي

ليلي كه بود؟ قصه چشم سياه چيست؟

در فكر اين مباش كه چشمان من چرا

چون چشم هاي وحشي ليلي سياه نيست



در چشم هاي ليلي اگر شب شكفته بود

در چشم من شكفته گل آتشين عشق

لغزيده بر شكوفه لب هاي خامشم

بس قصه ها ز پيچ و خم دلنشين عشق



در بند نقش هاي سرابي و غافلي

برگرد ... اين لبان من، اين جام بوسه ها

از دام بوسه راه گريزي اگر كه بود

ما خود نمي شديم چنين رام بوسه ها
سه شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 5:17 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
راهم را گم کرده ام در کوچه پس کوچه های شهر در این شب بارانی ،
کجا بروم، من که سرپناهی را جز تو ندارم ای باران ،
در آغوش چه کسی آرام بگیرم من که هیچکس جز خدا را ندارم ای آسمان.
 
********

 

دلم پر است

پُـــرِ پُـــرِ پُـــر.....

آنقــــــدر که گاهی اضافه اش، از چشمانم می چـــــکد !!
 
********
 

نتیجه زندگی، چیزهایی نیست که جمع میکنیم
بلکه قلبهایی است که جذب میکنیم
 
********
از این به بعد هر کسی بهت گفت :
دوستت دارم
برو بغلش کن آروم سرتو بذار رو شونه هاش و یواش در گوشش بگو:
خفه میشی یا خفت کنم توله سگ؟
********
بقیه در ادامه مطلب
 



ادامه مطلب ...
دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 3:46 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
کاش همیشه در کودکی می ماندیم
تا به جای دلهایمان
سر زانوهایمان زخمی میشد!...
 
********
از یـه جـایـی بـه بـعـد
نـه ایـنکـه فـایـده نـداشـتـه بـاشـه ها.........نـه !!!!
ارزشش رو دیـگـه نـداره.....!!
 
********
با عرض پوزش
بدینوسیله به اطلاع دوستان میرساند:
ظرفیت " پشــــت " تکمیل گردیده ست ، از اینرو چنانچه تصمیم به
زدن " خنجـــــــــــر " داشتند خواهشمندست از روبرو اقدام نمایند.
********
                                بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...
دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:, :: 3:25 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

بعضی ها از دور می درخشند! نزدیک که می شوی تکه شیشه شکسته ای بیشتر نیستند!!!... که باید لگدی بهش زد تا از مسیر نور آفتاب دور شوند و چشمان دیگری را خیره نکنند و گول نزنند.

 

 

 

به سلامتي اونيکه تو دردناکترين لحظه ها، سنگينيه سکوت رو تحمل کرد اما لب باز نکرد تا

عشقش همونجوري که خوشه ، خوش بمونه ....

 
 

هيچ کـــــــس
کسي را کـــــــه مي خواهد
پيــــــــدا نمي کند
مـــــــــا انسان هــــــــــا
يا دير به هم مي رسيم
يا آنقــــــدر زود
که نمي فهميم ....!
 

 
 
فونت زيبا ساز
 
 
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 
 
 
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 
 
 

 

 

                                                      بقیه در ادامه مطلب
 


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 3:33 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . .
پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:, :: 3:26 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد
.
.
.
اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه

روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت
"اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.
چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
نتیجه اخلاقی این ماجرا. .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.!!به بخت خود پشت نکنید و جواب بله رو همون اول بدید !!
یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:, :: 9:8 قبل از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

 

1. روز اول که دیدمش بدجوری بهم خیره شده بود.
بعداً فهمیدم که چشماش چپه و داشته پیکان 57 رینگ اسپرت دو متر اونور تر رو نگاه میکرده!

2.
یه آه از ته دل کشید.

بعداً فهمیدم که آه نبوده و آسم داره.
3. بهش یواشکی یه لبخند زدم، ولی اون قیافه جدی مردونش رو عوض نکرد. این خودداریش واسم خیلی جذاب بود.
بعداْ فهمیدم که خودداری نبوده، بلکه تاحالا تو کف اون پیکان 57 بوده و تازه متوجه من شده بود!!
4. آروم و با عشوه اومدم جلوش، دیدم تند تند داره بهم چشمک میزنه. کارش به نظرم با مزه اومد.
بعداً فهمیدم که تیک داره و پلک زدنش دست خودش نیست.


5.
اومد یه چیزی بگه ولی از بس هول شده بود، به تته پته افتاده بود.

بعداً فهمیدم این بشر خدادادی هول هست و لکنت زبون داره.
6. سرش رو از شرمش انداخت پایین و گفت س س س سلام.
بعداً فهمیدم از شدت شرمش نبوده و میخواسته من دندونهای زردش رو نبینم.

7.
بعد از یک سری اسم و فامیل بازی، ازم پرسید آخرین کتابی که خوندی اسمش چیه!؟ گفتم:

اَ...اَ...یادم نیست. گفت: چه جالب، نویسندش کیه!؟ از این تیکه بامزش خندم گرفت.

بعداً فهمیدم که تیکه نبوده و بیچاره چیزی به اسم IQ اصلاْ نداره.
8. بوی عطرش بدجوری مستم کرده بود.
بعداً فهمیدم بوی عطر نبوده، بلکه ...
9. بهم گفت بیا یه کم قدم بزنیم. این حرفش خیلی به نظرم رمانتیک بود.
بعداً فهمیدم دستشويي داشته و میخواسته به سمت توالت عمومی حرکت کنیم.
10. ازش پرسیدم دانشگاه میری؟ گفت آره، مدرسمون تو دانشگاهه! از این شوخ طبعیش خیلی خوشم اومده بود.
بعداً فهمیدم که اصلاً هم شوخ طبع نیست و منظورش مدرسه افراد استثنایی توی دانشگاه شهید بهشتی بوده!
11. بهش گفتم داره دیرم میشه. گفت اگه میشه شمارت رو بده که بهت زنگ بزنم، من هم دادم و اون هم شماره رو زد تو مبایلش. ولی هیچوقت زنگ نزد!

بعداً فهمیدم کادوی تولد 30 سالگیش یه موبایل اسباب بازی بوده که همه جا با خودش میبردتش!
 
شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:54 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
  1. تقصیر ساعت کاری ام است که صبح خروسخوان می روم و صلاة ظهر می آیم و شانس دیده شدن را از دست می دهم!

  2. تقصیر خواهرم است که از شوهرش طلاق گرفت و باعث شد نظر همه نسبت به ما عوض شود!

  3. تقصیر بابا است که آن قدر پول ندارد که چشم ملت در بیاید!

  4. تقصیر مامان است… مگر نمی گویند مادر را ببین دختر را بگیر؟!

  5. تقصیر پسرعموست که نفهمید عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان ها بسته اند!

  6. تقصیر استادمان است که جلوی همه به من ابراز علاقه کرد و باعث شد دیگر کسی جرات نکند از من خواستگاری کند!

  7. تقصیر مادر شوهر عمه است، می دانم که بختم را او بسته!

  8. تقصیر پسر همسایه دست راستی است که به خودش اجازه داد از من خواستگاری کند!

  9. تقصیر پسر همسایه دست چپی است که به خودش اجازه نداد از من خواستگاری کند!

  10. تقصیر تلویزیون است که توی همه سریال هایش همه جوان ها ازدواج می کنند و اصلا به مشکلات ما جوان های ازدواج نکرده نمی پردازد!

  11. تقصیر مطبوعات است که توی مطالبشان همه جوان ها از هم طلاق می گیرند و مردم را نسبت به ازدواج بدبین می کنند!

  12. تقصیر مجلس است که به جای سربازی اجباری، پسرها را مجبور به ازدواج اجباری نمی کند!

  13. تقصیر عراق است که کلی از پسرهای آماده ازدواج ما را به کشتن داد!

  14. تقصیر انگلیس است، این که اصلا گفتن ندارد. همه می دانند که همیشه و همه جا کار، کار انگلیس است!

  15. تقصیر کره زمین است که جوری نچرخید که من و نیمه گمشده ام به هم برسیم!
  16. تقصیر قمر است که روز به دنیا آمدن من در عقرب بوده...
     
شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

cu7l8hlsgayjh72kev5.jpg

شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

آناکسارته دختر جوانی از اهالی قبرس بود.

چوپان جوانی به نام ایفیس به او دل باخت .

ولی آناکسارته این دل باخته را بسیارخوار داشت.

مرد جوان از فرط نا امیدی خود را بر کتیبه ی در خانه دار آویخت.

 

 

دختر از این خودکشی به هیچ روی اندوهگین نشد و چند روز بعد٬ هنگام تشییع جنازه ایفیس٬ که از زیر پنجره اش می گذشت٬ به بیرون خم شد و به تماشا ایستاد.

این بی احساسی بر ایزد بانوآفرودیت گران آمد٬ از این رو او را به یک تندیس سنگی بدل کرد.


 

 

 

شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

 


شب از مهتاب سر میره

تمام ماه تو آبه؛

شبیه عکس یک رویاست،

تو خوابیدی ،جهان خوابه!

زمین دور تو میگرده

زمان دست تو افتاده

تماشا کن!

سکوت تو عجب عمقی به شب داده!

تو خواب انگار طرحی از گل و مهتاب و لبخندی

شب از جایی شروع میشه،

که تو چشماتو میبندی

تو را آغوش میگیرم

تنم سرریز رویا شه

جهان قد یه لالایی،

توی آغوش من جا شه

تو را آغوش میگیرم

هوا تاریکتر میشه!

خدا از دستهای تو بمن نزدیکتر میشه...

زمین دور تو میگرده

زمان دست تو افتاده؛ تماشا کن!

سکوت تو عجب عمقی به شب داده

تمام خونه پر میشه،

ازین تصویر رویایی

تماشا کن! تماشا کن!

چه بیرحمانه زیبایی...!

 

 

شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیارو بدی،فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه

فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی

خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم

امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو

فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی
 
 
شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د


Senden ne bir haber
Ne selam gelir oldu
Yoksa yerim mi doldu?
Yoluna ektiğim sevgi çiçeklerim
Unutulup mu soldu?

هیچ خبری ازت نیس و دیگه حالمو نمیپرسی

نکنه کسی جامو پر کرده؟

بر سر راهت گلهای عشقی که  کاشتم

فراموش شدند و پژمردند؟؟؟



Hani kader bizi ayırsa da bi gün;
Kalpler bir olacaktı
Yoksa gurbetin o yalan kucakları
Seni de mi uyuttu?

کجا بود اون حرفایی که میگفتی_اگه سرنوشت هم ما را از هم جدا کند باز هم قلبهایمان یکی است؟


نکنه آغوش غریبه تو رو هم به خواب برد؟



Heyy, hey gidi günler hey
Yediğimiz içtiğimiz ayrı gitmezdi hatırla
Heyy, heyy gidi günler heyy
Ne çabuk attın o günlerin pabucunu dama


هی!هی روزای گذشته!یادت بیار که هر چی میخوردیم و مینوشیدیم با هم بود.

هی!هی روزهای گذشته!

خیلی زود فراموششون کردی اون روزارو.

از چشمم افتادی!




Ayda yılda bir olsa da muhakkak ara
Azıcık zamanından ayır da

Öldün mü kaldın mı diye sor ara sıra
Adımı kalbine yaz beni unutma


هر از چند گاهی یه زنگی بزن یکم از وقتت جدا کن بپرس مردی؟موندی؟

اسممو تو قلبت حک کن و منو فراموش مکن.


Bugün o yüzüne gülen dost sandıkların
Yarın da yanında olacak mı?
İyi günde ne ala
Kötü günde firarda
İçin sızlamayacak mı?

امروز آبا اون کسایی که دوست میپنداری فردا هم باهاتن؟

تو روزای خوب باهاتن و تو روزای بد ازت فراری.

اون موقع دلت نمیسوزه؟

Öyleyse sımsıkı sarıl kendine
Özünden başka yola sapma
Seni gönülden seveni
El üstünde tut emi hatırla daima

Heyy, hey gidi günler hey
Yediğimiz içtiğimiz ayrı gitmezdi hatırla
Heyy, heyy gidi günler heyy
Ne çabuk attın o günlerin pabucunu dama

Ayda yılda bir olsa da muhakkak ara
Azıcık zamanından ayır da
Öldün mü kaldın mı diye sor ara sıra
Adımı kalbine yaz beni unutma


شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د
 
 
 
اس ام اس عاشقانه و عارفانه
 
 
دلم می خواهد ویرگول باشم تا وقتی به من میرسی کمی مکث کنی !!
 
به کسی نگویید که برگردد! آدمی که به خاطر شما بر می گردد، به خاطر دیگری هم می رود .
 
 
نیش هیچ عقربی کشنده تر از عقربه های ساعت نیست
 
 تازه فهمیدم خدا را نباید اثبات کرد باید احساس کرد !!!
 
برای اشتباه کردن انسان باشید برای بخشیدن خدا..
 
لحظه هایی هست که دلم واقعاً برایت تنگ می شود.من اسم این لحظه ها را "همیشه" گذاشته ام
 
 بهترین راه پیش بینی آینده، ساختن آن است
 
زندگی یعنی بخند هرچند که غمگینی،ببخش هرچند که مسکینی،فراموش کن هرچند که دلگیری...
 
اینگونه بودن زیباست،هرچند که آسان نیست
 
این روزها ،دوست دارم تورا داشته باشم تا اینکه ،تورا دوست داشته باشم
 
 
آن موقع که توانستی جلوی یک گریه ی مسخره را با گاز گرفتن لب هایت بگیری ؛ لیاقت لبخند زدن داری ...
 
 
به آسمون سپردم چشم از تو برنداره ، مراقب تو باشه سرت بلا نیاره ، تا تو نخوای نتابه ، دلت گرفت بباره ، سپردم با تو باشه ، هرگز تنهات نذاره
 
 
جهان چه بزرگست وقتی غرق شادیهای کوچکی و چه کوچکست وقتی اسیر رنجهای بزرگی فرقی نمی‌کند در کدام عصر و کدام اقلیم زندگی کنی فرقی نمی‌کند اسمت فرهاد باشد ،‌ رومئو یا مجنون…تو را به زخم‌هایت می‌شناسند،‌ ‌این نقطه‌ی اشتراک همه آدمهاست

 

 
 
شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

اختلاس 3000میلیاردی

 سلام

در پی اختلاس 3 هزار میلیاردی در ایران رئیس كل بانك مركزی ژاپن استعفا داد


مسئولین بانکی ژاپن ضمن ابراز تاسف مبنی بر عدم توانایی سیستم نظارتی ژاپن در کشف اختلاس 3 هزار میلیاردی خود را مستحق مجازات دانستند و در یک اقدام خود جوش همگی استعفا دادند.

سخنگوی بانک مرکزی ژاپن در حالی که از شدت خجالت سرخ شده بود ضمن قرائت متن استعفای گروهی مسئولین این نهاد از اقدامات مسئولین ایرانی تقدیر کرد. وی با بیان ناتوانی و ضعف سیستم نظارتی بانک مرکزی ژاپن، سیستم نظارت بانکی ایران را پیشرو و غیر قابل نفوذ دانست و از آیندگان درخواست کرد تا با بهره گیری از تجربیات ایران، ژاپن را در برابر اختلاس بانکی مصون کنند.

در پی کشف اختلاس 3000 میلیارد تومانی در نظام بانکی ایران که با همکاری تمامی مسئولین در رده های مختلف صورت گرفت بسیاری از کشور های جهان مقهور قدرت نمایی سیستم نظارتی کنترلی ایران شدند. در این اکتشاف بزرگ که تنها پس از گذشت 4 سال از شروع اختلاس 3000 میلیارد تومانی کشف شد مسئولین رده بالایی به صورت مستقیم نقش ایفا کرده اند که از آن جمله می توان به مدیر عامل بانک صادرات، سخنگوی اقتصادی دولت، رئیس کل بانک مرکزی، وزیر اطلاعات، رئیس جمهور و رئیس قوه قضائیه اشاره کرد.

این اقدام هماهنگ مسئولین سبب شد موج از شادی در صف وام گیرندگان چند میلیونی ایجاد شود به طوری که بسیاری از این وام گیرندگان تا پاسی از شب در خیابان ها به شادی و پای کوبی پرداختند. یکی از این وام گیرندگان به خبرنگار ما گفت: من عضو حزب "در آرزوی وام" هستم، حزب ما ضمن محکوم کردن مسئولین بانک مرکزی ژاپن حمایت خود را از تمام مسئولین مربوطه ایرانی اعلام می دارد. ما با این اقدام دلیرانه مسئولین مربوطه جان تازه ای برای ایستادن در صف های وام چند میلیونی گرفته ایم و خود را در چند مایلی وام می بینیم.

 گفتنی است کارشناسان بازار سرمایه اعلام کرده اند در چند روز گذشته سرمایه گذاری خارجی در ایران رشد 10 دردصدی را تجربه کرده است و در صورتی که این روند ادامه پیدا کند جایگاه نخست جذب سرمایه را در جهان تصاحب خواهیم کرد.

از سوی دیگر روابط عمومی فرودگاه های کشور خبر از رونق پرواز های خارجی داده است و اعلام کرد پس از کشف اختلاس بزرگ بسیاری از اعضای باشگاه اختلاس گران جوان برای کمک به اقتصاد کشور و رونق خطوط هوایی با تجمع در فرودگاه ها خواستار خروج از کشور شده اند. اقدامی که از سوی بسیاری از مسئولین مورد تحسین قرار گرفت.

البته شایان ذکر است هنوز کاشف اصلی اختلاس 3000 میلیاردی مشخص نشده است و شنیده ها حاکی از افزایش منازعات بر سر تصاحب جایگاه نخست در این عرصه است. پس از کناره گیری مدیرعامل بانک صادرات از رقابت برای كسب جایگاه نخست كشف كنندگی در حال حاضر تنها سه رقیب در میدان باقی مانده اند. گفتنی است محمد جهرمی مدیر عامل بانک صادرات در اقدامی پسندیده به یک تشکر ساده بسنده نمود و تنها با در خواست تشکر نظام بانکی و مسئولان عرصه را به دیگران واگذار كرد.

خبر تکمیلی:

همچنین به گفته برخی از منابع آگاه رئیس کل بانک مرکزی ژاپن اقدام به خودکشی نموده است که هنوز خبری از حال عمومی وی در دست نیست.

وی در نامه ای به اقوام خود و آحاد مردم جهان ضعف سیستم نظارتی کشورش را غیر قابل تحمل دانست و خود را به عنوان مقام مسئول مستحق مرگ اعلام کرد.
منبع:وبلاگ اقتصاد برای ایران
شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

روزی رئیس یه شرکت بزرگ، به علت یه مشکل اساسی درباره یکی از کامپیوترهای اصلی، مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیره. کودکی به تلفن جواب داد و نجواکنان گفت: سلام.

رئیس پرسید: بابا خونه است؟

صدای کوچک نجواکنان گفت: بله

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

کودک خیلی آهسته گفت: نه!

رئیس _ که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یه بزرگسال صحبت کنه _ گفت: مامانت اونجاست؟

ـ بله.

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

دوباره صدای کوچک گفت: نه!

رئیس به امید اینکه کس دیگری اونجا باشه تا او بتونه حداقل یه پیغام بذاره، پرسید: آیا کس دیگه ای اونجا هست؟

کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یه پلیس!

رئیس گیج و حیران مانده بود که یه پلیس در منزل کارمندش چه می کنه؟ پرسید: آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟

کودک خیلی آهسته پاسخ داد: نه، اون مشغوله!

ـ مشغول چه کاریه؟

کودک همون طور آهسته باز جواب داد: مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.

رئیس که دیگه خیلی نگران شده بود و نگرانیش با شنیدن صدای هلی کوپتر از آن طرف گوشی، به دلشوره تبدیل شده بود، پرسید: این چه صداییه؟

صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ داد: صدای یه

هلی کوپتر...

رئیس بسیار آشفته و نگران پرسید: اونجا چه خبره؟/ کودک با همان صدای بسیار آهسته _ که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد _ پاسخ داد: گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدن.

رئیس که زنگ خطر در گوشش به صدا در اومده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: اونها دنبال چی

می گردن؟

کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد، با خنده ریزی پاسخ داد: دنبال من!!

شنبه 19 آذر 1390برچسب:, :: 8:36 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

جلوتر از زمان، یعنی پشت و روی دنیا را دیدن!! کشف کردن، آفریدن، زندگی کردن و ...  می دانی! جلوتر از زمان رفتن یعنی بیشتر دوست داشتن، بیشتر مهربان بودن!/

جلوتر از زمان رفتن یعنی بیشتر گام برداشتن، تلاش کردن، لحظه های شاد را بیشتر دیدن، خنده ها را بیشتر کردن./

جلوتر از زمان رفتن یعنی بیشتر حس کردن، بیشتر نگاه کردن، حتی بیشتر شکرگزار بودن./

جلوتر از زمان رفتن یعنی پشت و روی دنیا را دیدن!

کشف کردن، آفریدن، زندگی کردن./

جلوتر از زمان رفتن یعنی از عشق هم پیشی گرفتن!/

دو شنبه 15 اسفند 1386برچسب:, :: 4:15 بعد از ظهر ::  نويسنده : س ع ی د

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ


سلام من س ع ی د امیدوارم لحظات خوبی رو تو وبلاگ سپری کنید نظر یادت نره گلم بوووووووووووووس 02-68-359-0938
آخرین مطالب

پيوندها


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آقا سعید ۲ و آدرس agasaeed2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 22
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 8330
تعداد مطالب : 87
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



Alternative content